.persianblog'">
ماهیِ اسیر
یادته حرفای اولمونو همش از یکی شدن بود و بس از رفتن تا اخر خط و با هم دیگه رسیدن بود و بس حرف دلمونو میرسوندیم به خدایی که خالق عشقه میخواستیم اون هم صدایی باشیم که تا ابد عاشق عشقه نه نه نگو ، دیگه نگو نگو راهی واسه من و تو نمونده نه نه نگو ، دیگه نگو ما رو غم به اخر خط رسونده نه نه نگو ، دیگه نگو نگو با هم زندگی جهنمه نه نه نگو ، دیگه نگو که جدایی تموم شدن غمه ولی دیدی از یادمون رفت قول و قرار عاشقونه حالا حرفمون فقط اینه کی باید بره ، کی بمونه حالا من موندم و شبای بی تو حالا تو موندی و غم تنهایی منم و عطر تو و خاطره ها تو و اشک و سکوت و بی صدایی اینجا منم دل تنگ دیدنت اونجا تو پشیمون و غم زده خودت ببین لج بازیمون چطور بین من و تو رو بهم زده نه نه نگو ، دیگه نگو ...
از آلبوم جدید گروه آریان ¤ نویسنده:مهدیس
اسم تو گل شکل تو گل اما خودت خاری و بس بغض منی، نمیشکنی گرفته ای راه نفس ظالم ... ظالم ... منو میازاری و بس با همه خوب،خنده به لب به جان من خشم و غضب همیشه دوست همیشه یار برای من طناب دار ظالم ... ظالم ... منو میازاری و بس تو چشم دیدن منی تو پاره ی تن منی شکست من،شکست ماست زخم نزن که میشکنی تو از منی یا بر منی تو عاشقی یا دشمنی یه روز حیات یه روز عدم یه وقت زیاد یه لحظه کم خسته از این حال وهوا از این همه چون وچرا برای خاطر خدا مرا نبر به ناکجا ظالم ... ظالم ... منو میازاری و بس ¤ نویسنده:مهدیس
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند : پدر عزیزم، با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی یک رویارویی با مادر و تو رو بگیرم. من احساسات واقعی رو با Stacy پیدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما می دونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش ، لباسهای تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره. اما فقط احساسات نیست، پدر. اون حامله است. Stacy به من گفت ما می تونیم شاد و خوشبخت بشیم. اون یک تریلی توی جنگل داره و کُلی هیزم برای تمام زمستون. ما یک رؤیای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه. Stacy چشمان من رو به روی حقیقت باز کرد که ماری جوانا واقعاً به کسی صدمه نمی زنه. ما اون رو برای خودمون می کاریم، و برای تجارت با کمک آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن، برای تمام کوکائینها و اکستازیهایی که می خوایم. در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه، و Stacy بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم. یک روز، مطمئنم که برای دیدارتون بر می گردیم، اونوقت تو می تونی نوه های زیادت رو ببینی. با عشق، پسرت، John پاورقی : پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست، من بالا هستم تو خونه Tommy. فقط می خواستم بهت یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه. دوسِت دارم! هروقت برای اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن!! ¤ نویسنده:مهدیس
فاصله ی بین ما زاده ی کلماتی بود که از دهان تو خارج میشد و به گوش من میرسید. فاصله تعبیر نادرست به هم پیوستن حروف، تولد کلمات و نبردجملات بود. جمله هایی که در غبار زمان معنای دیگری می آفریدند... فاصله تبلور کابوس بود در شیار زمان حالا در خاکستر رویایی که سوخت سکوت متبلور میشود... ¤ نویسنده:مهدیس
نام ِ خود را اینچنین آرام
به خواب میروم؟
در دیار ِ رویاهای ِ خویش ¤ نویسنده:مهدیس
دل تو اولین روز بهار...
دل من اخرین جمعه ی سال...
و چه دورند و چه نزدیک به هم...! ¤ نویسنده:مهدیس
خسته ام
خسته!
فردا را نمی خواهم
گذشته را به من بازگردان...
از: اگر شیطان سخن بگوید(پدرام رضایی زاده) ¤ نویسنده:مهدیس
|
مدیریت وبلاگ شناسنامه پست الکترونیک کل بازدیدها:112241 بازدیدامروز:17 بازدیددیروز:2 |
لینک دوستان من |
پر پرواز یادداشتها و برداشتها ساحل نشین اشک سیمرغ دوزخیان زمین عشق من هیچ وقت تنهام نزار مازیار ایستگاه دوستی صحرا ماهیان آکواریمی رهگذر نیلوفرآبی مسعود محمد بیرانوند سیما در بدران سارا |
لوگوی دوستان من |
|
درباره من |
مهدیس
آه، ای زندگی، منم که هنوز با همه ی پوچی از تو لبریزم... |
لوگوی وبلاگ |
|
اشتراک در خبرنامه |
بایگانی شده ها |
مرداد 86 شهریور 86 مهر 86 آذر 86 بهمن 86 خرداد87 مرداد 87 شهریور 87 مهر 87 آبان 87 آذر 87 بهمن 87 اردیبهشت 88 |
|