.persianblog'">
ماهیِ اسیر
غزلک شکستنت کار کیه؟ به عزا نشستنت کار کیه؟ عسلک نبینم افتادن تو بگو پرپرشدن ات کار کیه؟ نگو دیو قصه تو فنجون فالت افتاد آسمون لهجه ی فیروزه رو یاد تو نداد غزلک گریه نکن، گریه به چشمات نمیاد! سنگ فیروزه ی این رنگی به قاب کمی شکست؟ زورق رهایی ی تو چه جوری به گل نشست؟ ای نگین از همه ستاره ها ،ستاره تر راست بگو سنگ سقوط و کی به پرواز تو بست؟ نگو دیو قصه تو فنجون فالت افتاد آسمون لهجه ی فیروزه رو یاد تو نداد غزلک گریه نکن، گریه به چشمات نمیاد! غزلک،قشون قشون ستاره دنباله ی تو همه شون عاشق بدبخت هزارساله ی تو پس کدوم گردنه بندی حرمت راه و شکست که نمی رسه کسی به داد شب ناله ی تو گلکم ،بهار بی تو،مرگ پاییز می مونه تن تنهایی مو،گل زخم های تو می پوشونه کاری از دست غزل برنمیاد،آینه دار که حضورت غزل هامو،خط به خط می سوزونه!... ناخوشم،ناخوش ناخوش،بی خود اما خود تو! داره من کم میشه از من میرسه تا خود تو! کی برای شونه هات غزل می بافه جای شال جز من من،کیه نزدیک مث تن با خود تو! غزلک شکستنت کار من و ما که نبود بغض تو گریه ی تو کار غزل ها که نبود غزلک هرچی که هس،بدجوری خوبی واسه من هرچی بود شعرای من،محض تماشا که نبود! اگه تن پس می زنیم،حرمت عشقو نشکنیم! اگه چاوش نشدیم،به شب شبیخون نزنیم اگه من جفت تو نیس،ترانه اندازه ی توست! تو شبای بی کسی ما همه دنبال منیم! غزلک یار اگه آوار تو شد گریه نکن! اگه بر حق شدن ات دار تو شد گریه نکن اگه هر پنجره دیوار تو شد گریه نکن یا پرستار اگه بیمار تو شد گریه نکن! شهریار قنبری ¤ نویسنده:مهدیس
یک پنجره برای دیدن یک پنجره برای شنیدن یک پنجره برای من کافیست
من از ریشه های گیاهان گوشتخوار می ایم و مغز من هنوز لبریز از صدای وحشت پروانه ایست که او را در دفتری به سنجاقی مصلوب کرده بودند
وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت اویزان بود و در تمام شهر قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند وقتی که چشم های کودکانه عشق مرا با دستمال تیره قانون می بستند و از شقیقه های مضطرب ارزوی من فواره های خون به بیرون می پاشید وقتی که زندگی من دیگر چیزی نبود...هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری دریافتم باید باید باید دیوانه وار دوست بدارم یک پنجره برای من کافیست یک پنجره به لحظه اگاهی و نگاه و سکوت اکنون نهال گردو انقدر قد کشیده که دیوار را برای برگهای جوانش معنی کند
. . . حرفی به من بزن ایا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد؟
حرفی به من بزن من در پناه پنجره ام با افتاب رابطه دارم
فروغ ¤ نویسنده:مهدیس
منم آن خسته دل درمانده به تو بیگانه پناه آورده منم آن از همه دنیارانده در رهت هستی خود گم کرده
از ته کوچه مرا میبینی می شناسی ام و در می بندی شاید ای با غم من بیگانه بر من از پنجره ای میخندی با تو حرفی دارم خسته ام ، بیمارم جز تو ای دور از من از همه بیزارم گریه کن،گریه نه بر من خنده یاد من باش و دل غمگینم پاکی ام دیدی و رنجم دادی من به چشم خودم،این میبینم
خوب دیروزی من،در بگشا که بگویم ز تو هم دل کندم خسته ازاین همه داتنگی ها بر تو و عشق و وفا می خندم با تو حرفی دارم خسته ام،بیمارم جز تو ای دور از من از همه بیزارم ¤ نویسنده:مهدیس
دیگه این غوزک پا یاری رفتن نداره لبای خشکیدم حرفی واسه گفتن نداره چشای همیشه گریون آخه شستن نداره تن سردم دیگه جایی واسه خفتن نداره دیگه این غوزک پا یاری رفتن نداره لبای خشکیدم حرفی واسه گفتن نداره می خوام از دست تو از حنجره فریاد بکشم طعم بی تو بودنو از لب سردت بچشم نطفه ی باز دیدنت رو توی سینه ام بکشم مثل سایه پا به پام من تو رو همرام نکشم دیگه این غوزک پا یاری رفتن نداره لبای خشکیدم حرفی واسه گفتن نداره بذار من تنها باشم میخوام که تنها بمیرم برم و گوشه ی تنهایی و غربت بگیرم من یه عمریست که اسیرم زیرزنجیر غمت دست و پام غرقه به خون شد دیگه بسه موندنت دیگه این غوزک پا یاری رفتن نداره لبای خشکیدم حرفی واسه گفتن نداره ¤ نویسنده:مهدیس
وقتی که شانه هایم در زیر بارحادثه می خواست بشکند یک لحظه ازخیال پریشان من گذشت: «بر شانه های تو ...»
بر شانه های تو میشد اگرسری بگذارم. وین بغض درد را ازتنگنای سینه برآرم به های های
آن جان پناه مهر شاید که می توانست از بار این مصیبت سنگین آسوده ام کند. فریدون مشیری
¤ نویسنده:مهدیس
کاشکی تاریکی می رفت،فردا میشد صبح میشد،چشمون تو پیدا میشد لبهای ناز تو با قصه ی عشق مثل گل های بهاری وا میشد تا دلم شکوه رو آغاز می کنه دیگه اشکم واسه من ناز می کنه یادته قول دادی پیشم می مونی قصه ی عشق زیر گوشم می خونی نمی دونست دل وا مونده ی من که تو رسم بی وفایی میدونی تا دلم شکوه رو آغاز می کنه دیگه اشکم واسه من ناز می کنه هنوز از عشق تو لبریزه تنم عاشق چشمون ناز تو منم نمی دونم چرا من هم مثل تو نمی تونم زیر قولم بزنم تا دلم شکوه رو آغاز می کنه دیگه اشکم واسه من ناز می کنه
¤ نویسنده:مهدیس
امروز روز دوست داشتنی ای به نظر میاد
¤ نویسنده:مهدیس
|
مدیریت وبلاگ شناسنامه پست الکترونیک کل بازدیدها:112252 بازدیدامروز:5 بازدیددیروز:23 |
لینک دوستان من |
پر پرواز یادداشتها و برداشتها ساحل نشین اشک سیمرغ دوزخیان زمین عشق من هیچ وقت تنهام نزار مازیار ایستگاه دوستی صحرا ماهیان آکواریمی رهگذر نیلوفرآبی مسعود محمد بیرانوند سیما در بدران سارا |
لوگوی دوستان من |
|
درباره من |
مهدیس
آه، ای زندگی، منم که هنوز با همه ی پوچی از تو لبریزم... |
لوگوی وبلاگ |
|
اشتراک در خبرنامه |
بایگانی شده ها |
مرداد 86 شهریور 86 مهر 86 آذر 86 بهمن 86 خرداد87 مرداد 87 شهریور 87 مهر 87 آبان 87 آذر 87 بهمن 87 اردیبهشت 88 |
|