.persianblog'">
ماهیِ اسیر
وقتی که شانه هایم در زیر بارحادثه می خواست بشکند یک لحظه ازخیال پریشان من گذشت: «بر شانه های تو ...»
بر شانه های تو میشد اگرسری بگذارم. وین بغض درد را ازتنگنای سینه برآرم به های های
آن جان پناه مهر شاید که می توانست از بار این مصیبت سنگین آسوده ام کند. فریدون مشیری
¤ نویسنده:مهدیس
|
مدیریت وبلاگ شناسنامه پست الکترونیک کل بازدیدها:112347 بازدیدامروز:59 بازدیددیروز:3 |
لینک دوستان من |
پر پرواز یادداشتها و برداشتها ساحل نشین اشک سیمرغ دوزخیان زمین عشق من هیچ وقت تنهام نزار مازیار ایستگاه دوستی صحرا ماهیان آکواریمی رهگذر نیلوفرآبی مسعود محمد بیرانوند سیما در بدران سارا |
لوگوی دوستان من |
|
درباره من |
مهدیس
آه، ای زندگی، منم که هنوز با همه ی پوچی از تو لبریزم... |
لوگوی وبلاگ |
|
اشتراک در خبرنامه |
بایگانی شده ها |
مرداد 86 شهریور 86 مهر 86 آذر 86 بهمن 86 خرداد87 مرداد 87 شهریور 87 مهر 87 آبان 87 آذر 87 بهمن 87 اردیبهشت 88 |
|