.persianblog'">
ماهیِ اسیر
دیگر نه آرزویی دارم و نه کینه ای،آنچه که در من انسانی بود از دست دادم،گذاشتم گم بشود.در زندگانی،آدم باید یا فرشته بشود یا انسان و یا حیوان،من هیچکدام از آنها نشدم،زندگانیم برای همیشه گم شد...حالا دیگر غیر ممکن است که برگردم و راه دیگری در پیش بگیرم.دیگر نمی توانم دنبال این سایه های بیهوده بروم،با زندگی گلاویز شوم،کشتی بگیرم.شماهایی که گمان می کنید در حقیقت زندگی می کنید،کدام دلیل و منطق محکمی در دست دارید؟؟ من دیگر نمی خواهم نه ببخشم و نه بخشیده شوم،نه به چپ بروم و نه به راست،می خواهم چشمهایم را به آینده ببندم و گذشته را فراموش بکنم. نه،نمیتوانم از سرنوشت خودم بگریزم،این فکرهای دیوانه،این احساسات،این خیال های گذرنده که برایم می آید آیا حقیقتی نیست؟ در هر صورت خیلی طبیعی تر و کمتر ساختگی به نظر می آید تا افکار منطقی من! گمان می کنم آزادم ولی جلو سرنوشت خودم نمی توانم کمترین ایستادگی بکنم.افسار من به دست اوست...اوست که مرا به این سو و آن سو می کشاند.پستی،پستی زندگی که نه می توانند از دستش بگریزند،نه می توانند فریاد بکشند،نه می توانند نبرد بکنند...زندگی احمق. (زنده بگورــصادق هدایت)
متاسفانه نتونستم واسه دوستانی که داستان شازده کوچولو رو با صدای احمد شاملو میخواستن چیزی پیدا کنم.در واقع درگیر امتحان های میان ترم بودم و نتونستم یه مدت نت بیام.هرچند همه امتحانا رو گند زدم!!ولی فکر میکنم اگه خودشون یه search کنن شاید بتونن چیزی پیدا کنن. ¤ نویسنده:مهدیس
|
مدیریت وبلاگ شناسنامه پست الکترونیک کل بازدیدها:112243 بازدیدامروز:19 بازدیددیروز:2 |
لینک دوستان من |
پر پرواز یادداشتها و برداشتها ساحل نشین اشک سیمرغ دوزخیان زمین عشق من هیچ وقت تنهام نزار مازیار ایستگاه دوستی صحرا ماهیان آکواریمی رهگذر نیلوفرآبی مسعود محمد بیرانوند سیما در بدران سارا |
لوگوی دوستان من |
|
درباره من |
مهدیس
آه، ای زندگی، منم که هنوز با همه ی پوچی از تو لبریزم... |
لوگوی وبلاگ |
|
اشتراک در خبرنامه |
بایگانی شده ها |
مرداد 86 شهریور 86 مهر 86 آذر 86 بهمن 86 خرداد87 مرداد 87 شهریور 87 مهر 87 آبان 87 آذر 87 بهمن 87 اردیبهشت 88 |
|