سلام عزيزم
علت نيومدنم رو تو پيام قبلي گفتم نخوندي ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
لحظه اضطراب
ذهنم خود را ورق ميزند
و قلبم در حسرت بلوغ تپش هاي بي فروغش را به نظاره مي نشيند
از اوج به زير مي ايم
اشک در چشمانم تيله بازي مي کند
چشمانم مي سوزند، قله را نمي بينم
لجن هاي حوض خود را بر هم مي زنند
در دلم چيزي تکان ميخورد
در نگاهم چيزي ميشکند................
سلام بر دوست عزيز
شعر هاي زيبايي نوشتين.مخصوصا آخري.
و گم شدند آن کوچه هاي لبريز از عطر اقاقيهادر ازدحام پر هياهوي خيابانهاي بي برگشتگوش کنوزش ظلمت را مي شنوي؟؟؟چشم براه حضور سبزت هستم.وسيع باش تنها و سخت.يا علي.