گاهي وقتِ ملايم ِ باد ها
کسي از عمق آينه آهسته آوازم ميدهد
نمي شود تو اندکي آرام تر ،اندکي نزديک تر
اصلاً اندکي روشن تر از آن اسامي آشنا ترانه بخواني؟
مي خواهم به خاطر روشنايي راه
دست وروي ستارگان را در شبِ چشمه بشويم
مي گويم ،اگر عيب اين علاقه از دوري راه و
دوري ستاره ودوري دريا نيست،
پس چرا هميشه اهل قناعت به ديدار گريه ايم ؟!
من که علاقه دارم به شما
به آب ،آينه،انار،هاشور نورِماه بر پرده هاي سپيد
حتي خشنودي عابرانِ خسته از فهم ِسايه ي بيد
پس چرا از چينه هاي دور آواز هيچ چکاوکي نمي آيد ؟
به خدا که من علاقه دارم به شما
من از قبول همين علاقه به آواز آينه رسيده ام
حالا اندکي آرام تر
اندکي نزديک تر
حتي اندکي روشن تر از آن اسامي آشنا ترانه خواهم خواند
ديگر از دوري راه و دوري ستاره ها و دوري دريا نمي ترسم